جدول جو
جدول جو

معنی هجا گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

هجا گفتن(فُ مَ دَ)
هجو کردن. دشنام دادن در شعر. مذمت کردن. استهزاء کردن در شعر ’: چون این قصیدۀ حطیئه بر زبرقان خواندند ندیمانش گفتند این هجای زشت است که حطیئه ترا گفته است. ’ (تاریخ بیهقی چ غنی ص 238).
چو شاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا.
فردوسی
چون سلف را هجا تواند گفت
خلفی کو نداند ابجد را.
بدر چاچی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
هجا گفتن
بد گفتن نکوهش کردن
تصویری از هجا گفتن
تصویر هجا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا رفتن
تصویر جا رفتن
قرار گرفتن قطعه ای در جای اصلی خود
در بازی ورق ریختن ورق هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق های دیگر به نشانۀ صرف نظر کردن از شرکت در آن دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثنا گفتن
تصویر ثنا گفتن
مدح گفتن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا زدن، صلا در دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجیدن، جایی برای خود اختیار کردن، محلی را به خود اختصاص دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ بَ مَ دَ)
رجوع به هبا گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بر هوا رفتن. پرواز کردن. اوج گرفتن:
پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا
تا نگیرد مرغ خوب تو هوا.
مولوی.
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی.
سعدی.
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک.
سعدی.
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست.
حافظ.
ز خاکدان تعلق گرفته ایم هوا
غبار دست ندارد به طرف دامن ما.
صائب.
رجوع به هواگیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آواز دادن برای طعام و جز آن:
صلای سرو تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم نز صلا می گریزم.
خاقانی.
جبریل بر موافقت آن دهان پاک
میگوید از دهان ملائک صلای خاک.
خاقانی.
به دلداریش مرحبائی بگفت
به رسم کریمان صلائی بگفت.
سعدی.
صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ.
رجوع به صلا شود، آواز دادن برای نمار:
ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ)
دعا کردن. درخواست کردن از درگاه خدا. طلب خیر برای کسی کردن:
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.
خاقانی.
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم.
خاقانی.
نان همی باید مرا نان ده مرا
تا بگویم مر ترا این یک دعا.
مولوی.
صلاح از ما چه می جوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ (از آنندراج).
، مدح و ثنا گفتن. (ناظم الاطباء). مدح کردن کسی را. صفات نیک برای وی شمردن: سلطان را بسیار دعا گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). آنجا دعای دولت تو گویم. (تاریخ بیهقی ص 364). طوق و کمر و تاج پیش آوردند یکان یکان بسپرد و دعا گفت. (تاریخ بیهقی ص 377). دوستی ام چنانکه او خواهد
که دعا گویمش به لیل و نهار.
مسعودسعد.
بر تن و جان تو هر مؤمن دعا گوید همی
وآن دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب.
میرمعزی (از آنندراج).
دعاهای خوب گفت. (کلیله و دمنه).
آسمان شکل سدۀرفیع او را دعا گفت. (سندبادنامه ص 12).
دعائی گر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمائی.
سعدی.
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گوئی یاد آر به دشنامی.
سعدی.
من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی
بنده خدمت بکند ار نکنند اعزازش.
سعدی.
حافظ وظیفۀ تو دعا گفتنست و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید.
حافظ.
بکن آلودۀ دشنام لب را من دعا گفتم.
میر معز فطرت (از آنندراج).
راحت ز تن و جان ز دل آرام دعا گفت
این هاهمه از عشق دلارام دعا گفت.
مؤمن استرابادی (از آنندراج).
خواهم ز درت بار سفر بربندم
تاحال ثنا کنون دعا می گویم.
سلیم (از آنندراج).
، رخصت کردن و وداع شدن. (غیاث) (آنندراج). در وقت مرخصی خداحافظ گفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوگفتن
تصویر هجوگفتن
هجوکردن: (هرکه تراهجوگفت وهجوتراخواند روزشهادت زبان اونشودگنگ) (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
پذیرفتن هوا: و اما بودنش علت هوا بسیار گرفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاگفتن
تصویر هجاگفتن
هجوکردن ذم کردن: (بطبع آزمایی هجاگفتمت پی امتحان تیغ برخرزدم 0) (هاتف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
در جایی استقرار یافتن، جایی را به خود اختصاص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
بالا رفتن، اوج گرفتن، پیشرفت کردن، ترقی کردن
فرهنگ فارسی معین